هديه اي ازطرف خدا

ماجرای ماه 9 مامانی

1391/12/15 20:46
604 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ایرمانی جانمماچ

امروز از ماجرای ماه 9 مامانیت می خوام بگم که چه عذاب شیرینی کشیدم البته خدا را شکر به خیر و خوبی تمام شد اما با استرس فراوان برای من باباییت خاله جونت مامان جون ها  باباجون هاابرو

در ماه 9 مرتب باید میرفتم ضربان قلبت را چکاپ می کردم...اولین بار 9 بهمن روز دوشنبه که فرداش مصادف با تولد پیغمبر بود....ای خدا..اوه اولین بار بود که مامانی بیمارستان و اتاق زایمان تنها می رفت...نمیدونستم چی میشه اینقدر ترسیده بودم که هیچ کس رو نمیدیدم...خلاصه رفتیم و خدا را شکر ضربانت خوب بود و گفتن حالا حالاها تو دل مامانی جا خوش کردینیشخند  از یک طرف تکلیف زایمان مامانی را دکتر مشخص نکرده بود ومیترسیدم طبیعی باشم با ویار 9 ماهه ای که داشتماسترس ولی مامای دکتر با شرایطم می گفت سزارینی هستم ولی دکتر جون هیچی نمی گفت

خلاصه گذشت..اما شب اومدیم که همراه بابایی بریم بیرون شام بخوریم دیدیم دفترچه بیمه من نیست اینقدر مامانیت گیج زده بود که یادم نبود کجا گذاشتم شام اون شب که کوفتمون شدنیشخند بیمارستان رفتیم همه جا را زیر و رو کردیم پیدا نشد بعد بابایی هم این طوری بودعصبانی فردا صبح یعنی 10 بهمن عید بود  رفتیم خونه باباجون و اونجا با مامان جون و خاله فایزه رفتیم بیمارستان که یهو خاله فایزه با خنده و دفترچه به دست اومد خنده به قول بابایی کار باید دست مامان بزرگ و خالت حل بشه  وهمه مامانتو دعوا کردن که چه قدر حواس پرتمخجالت

 

 

 

 خلاصه این اولین بار ضربان قلب جناب عالی ....ووووای   دفعه دوم که بدترین بار بود در تاریخ 14 بهمن روز شنبه  که در 14 بهمن سال 90  دخترخاله جونتو از شیر گرفته بودن...ما رفتیم در اتاق زایمان که صحنه ای دیدیم و فشارم پایین افتاد ...و اونجا گفتم نمیخوام دنیا بیایی کاش تو دل مامانی بمونی خلاصه اون روز هم گفتن دنیا نمیایی

 

 

رفتیم واسه دفعه سوم که در تاریخ 21 بهمن بود  و اون روز گفتن دیگه باید دنیا بیایی که از تولد شما هم ماجرایی بود به بهنیشخند 

تو پست بعدی می نویسمماچبای بای

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله فائزه
14 اسفند 91 12:28
سلام عليكم
وقتي مي خوندم وياداون چندروز مي افتم خنده ام مي گيره
فكركنم همه همكاراي من فهميده بودن دارم خاله ميشم ازبس جارزده بودم كه من يه هفته نيستم تاريخش هم معلوم نيست همه هم تعجب مي كردن ومي گفتن چرا وبنده هم با نيش بازمي گفتم دارم خاله ميشم يعني اخر نديدپديدبازي ديگه
الهي قربونش شم نازدونه ام را

علیک سلام کارمند منظم
ولی خش بود....چند بار قرص معده خوردی؟؟خندیدیم