هديه اي ازطرف خدا

یه خبرداغ

1391/6/17 0:42
783 بازدید
اشتراک گذاری

نایت اسکین

سلامممممممممممم  وصدتا سلام

می خوام قبل ازاینکه خبرمهم را بدم یه چیز دیگه هم بگم دیشب همین که شروع کردم به نوشتن یهو مامانت بهم زنگ زد وبا ناراحتی بهم گفت که خون استفراغ کرده منم حسنی که خواب بود را پیش باباش گذاشتم وفوری با قوطی پونه خودمو به خونه تون رسوندم مامانت کمی فشارش پایین بود ورنگ به رونداشت طفلی بابات هم خیلی نگران بودن مامان بزرگت هم پایین اومده بودن ومضطرب بودن

مامان جونت راضی نشددکتربیادوگفت استراحت می کنم ما هم شروع کردیم به حرف زدن تا استرس مامانت هم کم بشه می دونی خاله جونم این مدت مامانت خیلی تحمل کرده اوایل اینقده ویارش شدید نبودولی با گذشت حدودسه ماه وبزرگترشدن تو کم کم داره کم رمق میشه دلم براش کباب شده بود  اساسی حال مامان جونت را جا می اری ولی او به امیدتو تحمل می کنه

بعدازگذشت حدود یه ساعت حال مامانت کمی بهترشد ومن خداحافظی کردم ورفتم تله پاتی مادرانه هم کارخودش را کرده بودچون مامان بدون اینکه کسی بهشون خبربده یهو نگران شده بودن وزنگ مامانت زده بودن وبعدازمطلع شدن ازقضیه با اب گوشت رفته بودن خونه تون اخرشب که من دوباره زنگ زدم تا احوال خواهرم را بپرسم خداراشکرخیلی بهترشده بود

راستش اینا رانوشتم که تو وروجک نازنازی بدونی چه شیطونیهایی که نکردی واول ازهمه قدرپدرو مادرگلت را بدونی وبعد قدر پدربزرگها ومادربزرگهات را که اینهمه نگرانت هستن وهرکاری را برات می کنن تا تو مشکلی نداشته باشی همه اینقدر تورادوست دارن که حد نداره حتی هنوز نیومده حسنای من چه برنامه ها که برات نداره خدابه خیرکنه

Thank You Scraps, Graphics and Comments for orkut, myspaceواما

خبرمهم بازم یه تاریخ خاص ٩١/٦/١٤

اولین باری که مامانت تکون خوردن تو راحس کرد

مامان جونت می گفت اخرشب بعدازیه دوره استفراغ درحالیکه خیلی خسته وناراحت بوده ازخدا می خوادیه نشونه ازتو بهش بده تا دلش شادبشه وچیزی نمی گذره که ناگهان حس می کنه یه چیزی سمت چپش اروم بهش تلنگرزد البته باورنمی کنه که حرکت نی نی جونشه مثل بارداریش که باورنمی کردچون ابجی خانوم ما فکرمی کردن نی نی سه ماهه لگد میزنه انچنانی !!!فرداصبح بهم زنگ زد وگفت "دیشب این اتفاق افتاده ومن فکرکردم خیال بوده ولی صبحی هم یه باردیگه همون حالت اتفاق افتاده "با شنیدن حرفاش ازشدت خوشحالی دادزدم "خوب همین تکون بچه است دیگه"فکرکنم همکارام هم فهمیدن من دارم مشاوره بارداری می دم واین بود حکایت تشکرخیلی شیرین جنابعالی اززحمتای مامانت

یه چیزی بگم بین خودمون باشه وقتی یه بارحسنی زیردست مامانت تکون خوردولگدزد مامان شجاعت چنان وحشت کردکه ازشدت ترس با جیغ ازجاپریدوافتاد توکمدکه درش بازبودهنوز که هنوزه ازیاداوریش خیلی می خندیم اینقدرزود گذشت که حالا باید منتظر تکون خوردن نی نی کوچولومون باشیم

خاله جون تا می تونی غلت بزن وبزرگ بشو وبا لگدهای انچنانی روح مامانت را نوازش کن چون فقط یه مادرمی تونه شیرینی حرکت جگرگوشه اش را تووجودش حس کنه وبچشه الهی همه مامانای منتظر این شیرینی را خیلی زود بچشن الهی امین

نایت اسکین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نیایش
18 شهریور 91 8:46
الهی سالم باشه این فرشته کوچولو و به سلامتی بیاد و چشمتون روشن بشه خب هنوز اولشه راه زیاده و سختی ها هم زیاد تر من هم خیلی ویار سختی داشتم ولی خب آدم فراموش میکنه ان شا الله سلامت باشید و شاد همگی


الهي امين من هم خيلي ويارداشتم درحدبستري شدن و... ولي خوبيش اينه كه ادم يادش ميره
مامان نيروانا
20 شهریور 91 7:45
خيلي ناقلايي فائزه جون،‌يعني نشناسمت خيلي بايد گيج باشم. خوشحالم كه تصميم گرفتي اين هديه ي بسيار قشنگ و ناب رو براي خواهر زاده ي گلت و مامان و باباش به يادگار بذاري. همتت رو قربون. راستي بهشون بگو زودي اسم خوشگل ني ني شون رو انتخاب كنن، همچين اسم و رسم دار بشه اين وبلاك و ما هم اون اسم قشنگ رو براش خطاب كنيم. ايشالا خوشنام باشه فرشته كوچولوي بهشتيمون
منم با افتخار لينكش ميكنم فعلا با نام بوي بهشت تا بعد كه اسم قشنگش تعيين بشه. فداتون. به خواهر گلت سلام و دعاي منو برسون


فريبا جونم فكركنم خيلي ضايع مي خواستم سورپرايزت كنم هههههه اتفاقا دنبال اسم هست ولي هنوز چون اول راهه جنسيت فرشته كوچولومون مشخص نشده
بوي بهشت چه اسم پرمعنا وقشنگي واقعا كه ذهن خيلي خلاقي داري افرين به اين سليقه
قربون اين همه محبتت نيرواناي خوشگلوببوسش